دكتر عبدالكريم سروش، روشنفكر ايراني، در پايان نامۀ اخيرش كه به مناسبت شكنجه شده دامادش آن را نوشته است، مينويسد:
... بار خدایا
از غزالی آموختهام که هیچکس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه
از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.
خداوندا به احسانت به حق نور تابانت
مگیر
آشفته می گویم که جان بی تو پریشان است
تو مستان را نمی گیری پریشان را نمی گیری
خنک آن را که میگیری که جانم مست ایشان است
وگر گیری ور اندازی چه غم داری؟ چه کم داری؟
که عاشق هر طرف این جا بیابان در بیابان است
عبدالکریم سروش
اسفند 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر